عاشقانه سحر و حسینعاشقانه سحر و حسین، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

چقدر از نداشتنت میترسم.....

            

دلم که میگیرد

 

به خودم وعده های روز خوب را میدهم

 

از همان وعده های خوبی که 

 

سالهاست به امید رسیدنشان

 

تقویم را خط خطی کرده ام.....

یکی هست که دیگه نیست

 خدا ببین چجوری داره میره آخه اینو میدونی مثله اون پیدا نمیشه اشکات میریزه آخه اون واست عزیزه توی قلبته همیشه‏ یادش میوفتی دلت آتیش میگیره میگی کاش برگرده پیشت راهی نداری تو باید طاقت بیاری آخه میدونی نمیشه چشـم به راه نشین اینجا ، میمونــی دیگه تنها گریه نکن دیگه اون ‏نمیاد خونه عزیز دلم من برگشتم ولی میخوام برات از صدایی بگم که قلب خیلیارو میلرزوند وخیلیا با صداش زندگی کردن ولی حالا اون صدا رفت جزو خاطره ها مرتضی پاشایی یکی از خواننده های محبوب من بود شایدم تنها خواننده محبوب من که بالاخره به آرامش رسید مرتضی عزیز روحت شاد تو به جای منم داری زجر می کشی یکی عاشقته که تو عاشقشی تو به جای من...
24 آبان 1393

ماموریت آقای پدر

بازم سلام  عزیز دلم اینروزا حالم خیلی خوبه خوبه خوبه خوب فقط بابایی آخر هفته میره ماموریت بدون من آخه تو این چند سالی که ازدواج کردیم حتی به تعداد انگشتای یه دست هم از همدیگه دور نبودیم مگر یه ماموریت اجباری  حتی شوهری ماموریتایی که قرار بود از کشور خارج بشه رو چون اختیاری بود به خاطر من نرفت  الانم قرار 2 روز از هم دور باشیم منم میرم خونه مادر جون میمونم تا شوهری برگرده ایشالا صحیح و سالم در پناه خدا بره و برگرده پیش من خدا جونم مراقب شوهری باش و اونو برام حفظش کن همچنین خانوادم(پدرم مادرم خواهرم برادرم)در پناه خودت حفظشون کن و از بدیها و گناه خطر بی ایمانی دور نگهشون دار براشون دعا میکنم همیشه تنشون سالم باشه و عمرشون ...
19 آبان 1393

سالروز ازدواج

                                                                                                 راه میرویم...! دستانت را دور گردنم حلقه میکنی...! بیشتر از هر زمانی نزدیکت هستم...! عطر تنت ...میشود تمام زندگی ام!!! عاشقانه هایمان تکمیل میشود...! پاییز دلگیر نیست! آسمان اسپند دود کن برایمان....              &nbs...
11 آبان 1393

بوی باران

                                               دوســـت داشتنت بوي ِ بــــــاران مي دهد همــآن قدر بي مقدمــه همـــآن قدر بي دغدغــه فــــــــــقـــــــــــــ ط يادت باشد مثل ِ بــــــــاران مـــَرا بـــي واسطه دوســـت داشته باشـــي                                                      ...
11 آبان 1393

عید غدیر تولد دوست جونم

ارغوان شاخه ی هم خون جدا مانده ی من آسمان تو چه رنگ ست امروز ؟آفتابی ست هوا ٬یا گرفته ست هنوز ؟ارغوانم آنجاست ارغوانم تنهاست ارغوانم دارد می گرید ارغوان این چه رازیست که هر بار بهار ٬با عزای دل ما می آید ؟ارغوان پنجه ی خونین زمین دامن صبح بگیر وز سواران خرامنده ی خورشید بپرس کی برین دره غم می گذرند ؟ارغوان خوشه ی خون بامدادان که کبوترهابر لب پنجره ی باز سحرغلغله می آغازندجان گلرنگ مرابر سر دست بگیربه تماشا گه پرواز ببرآه بشتاب که هم پروازان نگران غم هم پروازند ارغوان بیرق گلگون بهار تو بر افراشته باش شعر خون بار منی یاد رنگین رفیقانم را بر زبان داشته باش تو بخوان نغمه نا خوانده ی من ارغوان شاخه ی هم خون جدا ما...
23 مهر 1393

موزه گردی توعید قربان

 سلام میخوام یکم در مورد شهرمون بهت بگم تو عید قربان دوستای منو شوهری اومدن پیشمون و شب تو ویلای عمو جونت شام خوردیمو تا صبح کنار آتیش نشستیم خیلی خوش گذشت مخصوصا وقتی بابایی پانتومیم اجرا کرد دیگه مرده بودیم از خنده نا گفته نمونه عمو شهریار دوست بابایی هم برامون گیتار زد صبح طلوع خورشید و دیدیم ساعت نزدیک 8 بود که خوابیدیم و ساعت 10 بیدار شدیم عمو رسول دوست بابایی برامون یه املت خوشمزه آماده کرده بود نا گفته نمونه اونروز اولین بارون پاییزی شهرمون هم بارید خلاصه که بعد از صبونه رفتیم گشت شهری بعدم یه نهار خوشمزه و بعد از استراحت و یه ریلکسیشن توسط عمو شهریار همه برگشتن سر خونه زندگیشون نخود نخود هرکه رود خانه ی خود   &nb...
23 مهر 1393

جمعه بدر

سلام عزیز دلم امروز93/7/12 هست دیروز با بابایی  به اتفاق خانواده بابایی رفتیم ویلایی عموی تو که میشه برادر بابایی خوب بود خوش گذشت اینم عکسای ستوده نوه عمه هاته آخه دوتا از عمه هات دوباره با هم فامیل شدن ستوده در حال تفکرونقشه کشیدن برای به دست آوردن دوربین       ستوده در حال خود شیرینی و تقاضای دوربین         وقتی تقاضاش بی نتیجه موند خودش دست به کار شد وقتی بازم نتیجه نگرفت به  شیوه خودش دست به کار شد عشوه و در آخر اینجوری شد   ...
12 مهر 1393

اولین روز رژیم

سلام مامانی امروز از صبح فقط انگور خوردم صبونه نهار شام خیلی سخت نیست ولی یکم کسلم حوصله انجام کاریو ندارم به امید خدا موفق میشم من واسه بدست آوردنت از هیچ تلاشی دریغ نمیکنم  اینارو انجام میدم ایشالاه که سال بعد تو آغوشم باشی  خداجونم عاشقتم فقط تو....... ...
6 مهر 1393

چی شد که اینجوری شد...

عزیز دلم میخوام باهات یکم درد دل کنم دکترم بهم میگه دلیل اینکه تورو ندارم  داشتن اضافه وزنه نمیدونم یهویی چرا اینقدر تپلی شدم بعد از ازدواج با همسری بود که اینقدر اضافه وزن آوردم خدا میدونه دیگه از رژیم گرفتن حالم داره بهم میخوره نه اینکه موفق نشما برعکس موفق میشم ولی نمیتونم نگهش دارم و برمیگردم به وزن قبلی شایدم بیشتر از وزن قبلیم هرکاری بگی کردم تردمیل خریدم تحت نظر بهترین پزشکای تغذیه بودم خام خواری کردم گیاه خواری کردم اما همین که یه کوچولو بیخیال شدم وزنم عین فنر برگشت سر جاش   2سال پیش با بابایی میرفتیم بیمارستان فوق تخصصی ناباروری واسه IuI اون موقع ها نزدیک به 20 کیلو وزن کم کرده بودم  ولی تا عمل و ...
5 مهر 1393