چی شد که اینجوری شد...
عزیز دلم میخوام باهات یکم درد دل کنم
دکترم بهم میگه دلیل اینکه تورو ندارم داشتن اضافه وزنه نمیدونم یهویی چرا اینقدر تپلی شدم
بعد از ازدواج با همسری بود که اینقدر اضافه وزن آوردم
خدا میدونه دیگه از رژیم گرفتن حالم داره بهم میخوره
نه اینکه موفق نشما برعکس موفق میشم ولی نمیتونم نگهش دارم و برمیگردم به وزن قبلی شایدم بیشتر از وزن قبلیم
هرکاری بگی کردم تردمیل خریدم تحت نظر بهترین پزشکای تغذیه بودم خام خواری کردم گیاه خواری کردم اما همین که یه کوچولو بیخیال شدم وزنم عین فنر برگشت سر جاش
2سال پیش با بابایی میرفتیم بیمارستان فوق تخصصی ناباروری واسه IuI اون موقع ها نزدیک به 20 کیلو وزن کم کرده بودم ولی تا عمل و انجام بدن و نتیجه معلوم شه به روایتی پدرم در اومد هنوز یاد اون روز کذایی که واسه رادیولوژی رفته بودم و یادم نمیره حتی اگه از اون خیابونم رد شم رنگم میپره انقدر که درد کشیدم ولی به عشق تو تحملش کردم کلی آزمایشای جورواجور و رسید به سرنگایی که باید با بازوم میزدم یادم یه روز قبل از عمل یه آمپول برام تجویز کردن که باید ساعت بعد میزدم تا آماده باشم واسه عمل فرداش از شانس من تولید اون دارو توقف کرده بود هیچی دیگه تهران و زیر پا گذاشتیم تو کل اون سه ساعی به همه داروخونه ها سر زدیم دیگه از ناراحتی شروع کردم به گریه کردن و التماس به خدا که اگه پیدا نشه همه زحمتام به هدر میره این همه رفت و آمدا و درد کشیدنا هیچ میشه تا اینکه خدا به روم نگاه کرد و بالاخره پیدا کردیم ولی حالا دیر وقت بود و تزریقاتی پیدا نمیکردیم تا اینکه آمپولی که قرار بود هفت شب بزنم ده شب زدم تموم شد و روز انتقال رسید انتقال انجام شد برگشتیم خونه و چند روز استراحت کردم تا تاریخ آزمایش ولی نشدآزمایش منفی بود تا چند روز از ناراحتی گریه میکردم و بابایی دلداریم میداد خداروشکر که بابایی به اندازه کمن ضعیف نبود
حالا از امشب یه برنامه جدید و دارم اجرا میکنم لاغری با انگور قرار روزه ی انگور بگیرم نهار شام صبونه فقط انگور تا ده روز از خدا میخوام کنارم باشه و بهم طاقتشو بده
دوستان میشه برام دعا کنید واقعا به دعاهاتون محتاجم